• وبلاگ : دنيز DENIZ
  • يادداشت : غم دل
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + رحيم حسين زاده 

    الا اي داور دانا تو مي داني که ايراني

    چه محنتها کشيد از دست اين تهران و تهراني

    چه طرفي بست از اين جمعيت ايران جز پريشاني

    چه داند رهبري سر گشته صحراي ناداني

    چرا مردي کند دعوي کسي که کمتراست از زن

    الا تهرانيا انصاف مي کن خر...تويي يا من

    تو اي بيمار نادا ي چه هذيان و هدر گفتي

    به رشتي کله ماهي خور؛به طوسي کله خر گفتي

    قمي را بد شمردي اصفهاني را بتر شمردي

    جوانمردان آذربايجان را ترک خر گفتي

    تو را آتش زدند و خود بر آن آتش زدي دامن

    الا تهرانيا انصاف مي کن خر تويي يا من

    تو اهل پايتختي بايد اهل معرفت باشي

    به فکر آبرو و افتخار مملکت باشي

    چرا بيچاره مشدي و بي تربيت باشي

    به نقص من چه خندي خود سرا پا منقصت باشي

    مرا اين بس که ميدانم تميز دوست از دشمن

    الا تهرانيا انصاف مي کن خر تويي يا من

    گمان کردم که با من همدل و همدين و همدردي

    به مردي با تو پيوستم؛ندانستم که نا مردي

    چه گويم بر سرم با نا جوانمردي چه آوردي

    اگر مي خواستي عيب زبان هم رفع مي کردي

    ولي ما را ندانستي به خود هم کيش و هم ميهن

    الا تهرانيا انصاف مي کن خر تويي يا من

    به شهريور مه پارين که طيارات با تعجيل

    فرو مي ريخت چون طير ابابيلم به سر سجيل

    چه گويم ساز تو بي قانون و هر دمبيل

    تو را يک شب نشد سازو نوا در راديو تعطيل

    ترا تنبور و تنبک بر فلک مي شد مرا شيون

    الا تهرانيا انصاف مي کن خر تويي يا من

    بدستم تا سلاحي بود راه دشمنان بستم

    عدو را تا که ننشاندم به جاي از پا ننشستم

    به کام دشمنان آخر گرفتي تيغ از دستم

    چنان پيوند بگسستي که پيوستن نيارستم

    کنون تنها علي مانده است و حوضش

    الا تهرانيا انصاف مي کن خر تويي يا من

    چو استاد دغل سنگ محک بر سکه ما زد

    ترا تنها پذيرفت و مرا از امتحان وا زد

    سپس در چشم تو تهران به جاي مملکت جا زد

    چو تهران نيز تنها ديد با جمعي به تنها زد

    تو اين درس خيانت را روان بودي و من کودن

    الا تهرانيا انصاف مي کن خر تويي يا من

    چو خواهد دشمن بنياد قومي را بر اندازد

    نخست آن جمع را از هم پريشان و جدا سازد

    چو تنها کرد هر يک رابه تنهايي بدو تازد

    چنان اندازدش از پا که ديگر سر نيفرازد

    تو بودي انکه دشمن را ندانستي فريب وفن

    الا تهرانيا انصاف مي کن خر تويي يا من

    چرا با دوستارانت عناد و کين و لج باشد

    چرا بيچاره آذربايجان عضو فلج باشد

    مگر پنداشتي ايران ز تهران تا کرج باشد

    هنوز از ماست ايران را اگر روزي فرج باشد

    تو گل را خار بيني و گلشن را همه گلخن

    الا تهرانيا انصاف مي کن خر تويي يا من

    تو را ترک آذربايجان بودو خراسان بود

    کجا بارت بدين سنگيني و کارت بدينسان بود

    چو شد کرد و لر و ياغي کزو هر مشکل آسان بود

    کجا شد ايل قشقايي کزو دشمن هراسان بود

    کنون اي پهلوان پنبه چو ني نه تير ماند و ني جوشن

    الا تهرانيا انصاف مي کن خر تويي يا من

    کنون گندم نه از سمنان فراز آيد نه از زنجان

    نه ماهي و برنج از رشت و ني چايي ز لاهيجان

    از اين قحط و غلا مشکل تواني وا رهاندن جان

    مگر در قصه ها خواني حديث زيره و کرمان

    دگر انبانه از گندم تهي شد ديزي از بنشن

    الا تهرانيا انصاف مي