دست و پا بریده ای هزار پایی بکشت. صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت: سبحان الله! با هزار پایی که داشت، چون اجلش فرا رسید از بیدست و پایی گریختن نتوانست.
چو آید ز پی دشمن جان ستان ببندد اجل پای اسب دوان
در آندم که دشمن پیاپی رسید کمان کیانی نشاید کشید